روز مادر مبارک
پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد.گلیمى را که بر روى آن خوابیده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود.
ازم خواست یه روز بهش مرخصی بدم.منم گفتم برو.
وقتی شب برگشت، حسابی می لنگید.اول فکر کردم تصادف کرده؛ولی هرچی ازش پرسیدم، نگفت چی شده!